خاطرات من 2


nedaieshabnam

خيلي سخته دوستان كه... 

به يه بچه درسخون بگن تجديدي

تابستون امسال با دوستان كلي كلاس برداشتيم كه به درد آيندمون بخوره و هر روز هفت صبح كلاس داشتم كه الان تموم شده

ماهم كيف به دست داشتيم از كلاس بر مي گشتيم كه چند تا پسر ما رو ديدن بهمون گفتن تجديدي و كلي خنديدن

و زدن تو ذوق ما 

حالا يه دوست ديوونه دارم ميگه تو اتوبوس يه پيرزنه بهم گفته اخ الهي بميرم دخترم چندتا درس افتادي؟ 

اين ديوونه هم گفته: چهارتا رو افتادم زبان رو هم تك ماده زدم 

همه ي دوستان با هم بهش گفتيم خاك بر سرت ديوونه چرا دروغ گفتي؟

ميگه خوشم مياد با ترحم بهم نگاه كنن



نظرات شما عزیزان:

Mostafa
ساعت6:33---26 مرداد 1391
بس که در تدبیر فردا مانده ایم ، باهمیم اما چه تنها مانده ایم ، در کلاس جمع و تفریق زمان ، عاشق جمعیم و منها مانده ایم.




نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:,| ساعت 15:33| توسط neda|


آخرين مطالب
» ...
» خداي من
» شايد آخرين نوشته
» خاطرات من 10
» لذت عشق به اين حس بلاتكليفي است
» زن
» عيد غدير والاترين عيد اسلامي
» عرفه.... روز دعا و نيايش
» friend
» سالگرد ازدواج امام علي (ع) و حضرات فاطمه (س)
» امام جواد(ع)
» روزهاي مدرسه
» خاطرات من 9
» من برگشتم
» خاطرات من 8
» خاطرات من 7
» خاطرات من 6
» خدا

قالب جدید وبلاگ پيچك دات نت